محمدحسینمحمدحسین، تا این لحظه: 17 سال و 18 روز سن داره

محمدحسین عشق جاودان

حال و هوای این چند روز غیبت ...

به نام حضرت دوست سلام پسر قشنگم .عزیزم .نفسم . خیلی وقته که برات ننوشتم اونم دلایل زیادی داره که می نویسم . اول از همه سرم شلوغه و کارم زیاد شده . دوم اینکه گلم ما چند تا عروسی داشتیم به فاصله یک هفته در میون .                                                                       اول...
15 مهر 1390

سلامي دوباره ...

به نام يگانه هستي الله     سلام پسر قشنگم .عزيز دلم . اين چندوقته دل و دماغ نداشتم بنويسم و اينکه سرم شلوغ بود . گلم قبل از هرچيزي عيد سعيد فطر رو بهت تبريک مي گم  .(بر همه مسلمانان جهان مبارک باشد ان شاءالله و الهي که عيدي خوبي رو گرفته باشين همتون آمين ) گلم عمرم اين چند روز تعطيلات من شيفت بودم.البته فقط عصرها .اين چند روز ديدم که چقدر بزرگ شدي گلم .چه چيزايي ياد گرفتي.بزرگ شدي عمرم .ماشاالله .قربونت برم من . نقاشي مي کشي .خميربازي .چکش درست مي کني .خونه مي کشي و خلاصه اميد مامان همين قدر که زندگي من با اين لحظه هاي با تو بودن رنگ زندگي گرفته . دوست دارم عزيزم و اين دوست داشتن بي حد و اندازه رو خالصانه ...
11 شهريور 1390

ماه عزيز ...

هوالعزيز سلام پسر قشنگم .اميد مامان .همه ي زندگي من . اين چند وقتي که نبوديم هم خوب بود و هم بد . يه مسافرت کوچولو بدون بابايي .من و شما و مادرجون رفتيم کرمانشاه خونه خاله مژده جون و شما با رائين گلي و لاوين جون کلي بازي کردين .البته داخل پرانتز بگم که کلي آتيش سوزوندين مخصوصا وقتي که رفتيم قصر شيرين اونجا شما با سرمدجون و رائين بيشتر منو اذيت کردين .هوا خيلي گرم بود ولي ديدن قوم و خويش و دوستان خيلي خوب بود وخوش گذشت .دست همشون درد نکنه .خاله مژده جون که خيلي زحمت کشيد و اون چند روز همش با ما همراه بود .خاله مژگان باديدن شما به من اميدواري دادن و گفتند و رشد شما بد نيست .آخه خاله مژگان خاله بابايي فوق تخصص اطفال هستند و از روزي که شما...
21 مرداد 1390

شش سال با هم بودن ...

  هوالمعشوق سلام عزیزدلم .الان که دارم این پست را می نویسم ما کرمانشاه خونه خاله مژده هستم.شما این چند روز حسابی  با رائین و سرمد آتیش سوزوندین.در پست بعدی همه ماجرا و داستان شلوغ بازیهاتون رو می نویسم. امروز سالگرد ازدواج من و باباییه .شش سال زندگی مشترک.گریه وخنده .سختی وآسونی .دلتنگی و... خیلی زود می گذره ... امیدوارم علی عزیزم سالهای خوبی رو در کنار هم شاد و موفق زندگی کنیم ودست در دست هم تمام مشکلات رو از پیش پا برداریم ودر تمام پیچ و خم های این زندگی با هم باشیم . دوستت دارم همین و بس  ...     ...
8 مرداد 1390

شما نجار زندگی خود هستید...

هوالمبين سلام پسر قشنگم .سلام عزيز دلم مامان قبل از هر چيز اعياد شعبانيه رو تبريک مي گم .ميدونم که ديرشده اما مبارک همتون باشه . اين روزها خيلي سرم شلوغ بود و درگير کار و زندگي بودم .نشد حتي يه سرکوچولو به اينجا بزنم و برات يه خط بنويسم .از عزيزاي دلم که منوشرمنده کردن و جوياي حال ما شدن هم ممنونم و براشون بهترينها رو آرزو دارم .   اين چند هفته اتفاقاي زيادي افتاد .عمو محمدرضا رفته دانشکده جاش خالي نباشه.امروزم سنا اينا رفتن بهش سر بزنن و منم ديدم بهترين فرصته آخه هر وقت زنگ مي زديم نمي شد .اينکه از يه کم بيشتر جابه جا شديم و فقط م...
31 تير 1390

يه سقف زندگي (بوي تازگي)...

هوالکريم پروردگارا من در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری .من چون توئی دارم و تو چون خودت نداری .امام ساجدین حضرت زین العابدین . سلام پسرقشنگم .خونه نو مبارکت باشه عزيز دلم .الهي روزهاي خوب و خوشي رو با هم تجربه کنيم .          دقيقا از تاريخ سوم تير اسباب کشي داشتيم اونم در هواي باروني فکرش رو بکنين .به قول دوستان اينجوري بهتر شد حداقل گرما اذيتت نمي کرد ولي بارون بود ... اينم بگم ما يه هفته قبل تر اسباب کشي رو شروع کرده بوديم خورد خورد مي برديم اما سوم تير به قولي رسمي شد و ما باورمون شد که ديگه واقعا رفتيم سرخونمون .حس خوبيه ولي بعضي از خاطرات ته د...
17 تير 1390

بوسه بر دستان پرمهر ...

                                         هوالمحبوب سلام عزيز دلم . اين روز عزيز روز ميلاد اميرمومنان علي عليه السلام رو به بابايي و پدرجون و باباجي و خودت تبريک مي گم .                                دل هر چه نظر به وسعت عالم تافت / جز نور تو در عرصه ی آفاق نیافت هنگام نهادن قدم بر سر خاک / دیوار حرم به احترام ت...
25 خرداد 1390

شبی با عطر نیاز ...

         به نام خدایی که در این نزدیکی است . سلام امید مامان امشب شب آرزوهاست گلم .                                     خدا، آن حس زیبایی است که در تاریکی صحرا زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را یکی همچون نسیم دشت می گوید : « کنارت هستم ای تنها !!!»                         ...
19 خرداد 1390

یه هفته با هم ...

سلام گلم .عزیز دلم .   این هفته ای که گذشت خاطرات خوب و قشنگی داشتیم.فقط ... هفته پیش به مادرجون زنگ زدن و خبر فوت دایی مادری بهش دادند و مادرجون عازم کرمانشاه به مقصر قصرشیرین شد .خدا رحمت کند .من دایی رو خیلی دوست داشتم انسان شریف و مهربانی بود .   اولین تجربه .اولین اردو گلم اولین تجربه اردو رو داشتی .خیلی خوش گذشت .طبیعت زیبا .بهشت خدا .لمس مه .نفس کشیدن در ابر .نزدیک به تمام حیات .نمی دونم یه احساس زیبا و قدم در بهشت ... پسر خوبی بودی خاله برات جایزه گرفته بود . بعد از اردو ما یعنی من و تو با هم سرما خوردیم  سخت گذشت .یه روز خونه عزیزجون ،یه روز خونه مژده اینا ،یه روز خونه مادرجون با عمه الناز و .... ب...
16 خرداد 1390