محمدحسینمحمدحسین، تا این لحظه: 17 سال و 28 روز سن داره

محمدحسین عشق جاودان

حال و هوای این چند روز غیبت ...

1390/7/15 19:03
503 بازدید
اشتراک گذاری

به نام حضرت دوست

سلام پسر قشنگم .عزیزم .نفسم .

خیلی وقته که برات ننوشتم اونم دلایل زیادی داره که می نویسم .

اول از همه سرم شلوغه و کارم زیاد شده . دوم اینکه گلم ما چند تا عروسی داشتیم به فاصله یک هفته در میون .

                                                                     

اول عروسی عمو حمید که همون شب عمو حسین با بابایی اومدن دنبالم .عمو حسین از کیش اومده بود و من تازه می دیدمش و اینکه یه خبر خوبی هم به من دادند و اینکه عمو حسین هم عروسی داره الهی به سلامتی و دلخوشی خیلی خوشحال شدم که یه دفعه با این خبر که شما از صبح دارین گریه می کنین و می گین پاتون خارش داره و اصلا ساکت نمی شین خستگی من صد برابر شد .

البته یادم رفت بگم که چند شب قبلتر شما تب داشتین وسرماخوردگی شدید داشتین و من همش با تو تا صبح بیدار بود .

        

خلاصه رفتیم عروسی چشت روز بد نبینه تموم پاهات دونه های ریز زیر پوستی زده بود و روی بعضی از انگشتای دستت هم همینطور دلم بدجوری گرفت و سوخت طاقتم نگرفت رفتیم دکتر.

احتمال آبله مرغون دادن.جالبه به دکتر می گم من اومدم که شکم به یقین تبدیل بشه اون وقت شما می گین احتمال...

خلاصه چند شب با شما بیداری کشیدم .شنبه رو مرخصی گرفتم و پیشت موندم بهتر شدی خدا رو شکر خفیف بود و زود خوب شدی .

شده بودی دون دون .به خاطر همین تولدمحمدمهدی جون نتونستیم بریم .

محمد مهدی جون تولدت مبارک  یاشه عمه جون.الهی هزار سال زنده باشی گلم .

بعد از گذروندن این روزها و شبهای سخت نوبت رسید به این که مرخصی جور کنم بریم عروسی عمو حسین .هر جور که شده مرخصی گرفتم تا بریم عروسی .مشگین شهر .صبح پنجشنبه راه افتادیم و ظهر رسیدیم .ماشاءا.. هزار ماشاا... خاله سها جون خیلی خانم بود با اولین دیدار ازش خوشم اومد و تو دلم نشست .الهی سالهای سال در کنار هم زنده و زندگی خوبی رو داشته باشند .

        

با هم رفتیم نهار خیلی نهار خوشمزه ای بود مخصوصا با اون سوپ جوهای خوشمزش .خاله سها و عمو حسین رفتند تا کارای باقی مونده رو انجام بدن .ما هم رفتیم هتل. شب رفتیم یه دوری تو شهر مشگین زدیم .صبح جمعه خودمون رو آماده کردیم برای عروسی .خوب بود و خوش گذشت .صبح شنبه هم رفتیم آب گرم مشگین خیلی عالی بود .شما کلی آب بازی کردی .بعد از خوردن نهار از سها جون و عمو حسین خداحافظی کردیم و راه افتادیم به سمت خونه .خیلی خوش گذشت با آرزوی موفقیت براشون ازشون جدا شدیم .داخل پرانتز بگم که بابایی عمو حسین رو خیلی دوست داره یادت باشه گلم .

بعد از اینکه رسیدیم رفتیم خونه عزیز جون اینا دایی مجتبی و دایی عباس و باباجی و عزیزجون بودند البته قبلتر رفته بودیم خونه عمو حسین و به مامانش سر زدیم .بعد از خونه عزیزجون اینا رفتیم خونه مادرجون اینا پدر سرکار بود فقط مادرجون بود و عمه الناز و سنا گلی و شوهرعمه بعد از خوردن شام به مقصد نهایی راه افتادیم .به سمت خونه .

شنبه من شیفت بودم بعد از شیفتم  بابایی زنگ زد و گفت عمو حسین و خاله سها دارن میان و شب نزدیک ساعت ١٢ شب رفتیم دنبالشون و با بوق و دست ..رفتیم استقبالشون ... و برای شب فردا دعوتشون کردیم خونمون .شب خوبی بود .خوش گذشت .نهار روز سه شنبه خونه مادرجون اینا دعوت بودند و شب هم عروسی عمو مازیار با خاله میترا .اونم شب خوبی بود .الهی که خوشبخت بشن .

آروم آروم تو گوشم بگو که می مونی

هر روز هرشب هر لحظه به یادم می مونی

هوا بارونی بود عجب بارونی .شلاقی بارون می بارید .فرداش بعد از اداره با عمو حسین و زن عمو سها و مادرعمو حسین و بابایی رفتیم بیرون .شب هم خونه عمو حسین اینا .زودی برگشتیم آخه دایی مصطفی و زن دایی سارا و محمدحسام جون می خواستن برن و من نتونسته بودم تا اون لحظه اونارو ببینیم .ازشون یعنی از همه خداحاظی کردیم آخه فردا عازم مشهد مقدس هستیم .به پابوسی ضامن آهو می ریم اگه خدا قبول کنه .

صبح پنجشنبه با پدرجون و مادرجون و بابایی راه افتادیم .اول رفتیم نوشهر پیش عمو محمدرضا یه سر بهش زدیم نهار رو با هم خوردیم .بعد به سمت گرگان - علی آباد کتول راه افتادیم خونه عمو ابراهیم و خاله میترا شب اونجا بودیم و صبح به سمت مشهد راه افتادیم . ساعت ١٢ در هوای مشهد نفس کشیدیم .نفس نفس چشیدن این هوا تزریق امید بود و زندگی و ...

سه شب در مشهد الرضا بودیم از طرف همه نائب الزیاره بودیم .عمو مازیار و خاله میترا رو هم اونجا دیدیم .دوباره به سمت گرگان حرکت کردیم .یه شب علی آباد بودیم و ...

شبی که گرگان خونه بابای خاله سودابه بودیم دایی مجتبی زنگ زد و از من خداحافظی کرد نمی دونی چه حالی داشتم بعد از قطع کردن تلفن زدم زیر گریه .آخه گفت :فردا میره بیمارستان و قرنطینه میشه و یک شنبه عمل پیوند کلیه داره .منو فکر اینکه ندیدمش دیوانه ام میکرد .صبح راه افتادیم به سمت خونه .غروب رسیدیم اول رفتیم بیمارستان دیدن دایی مجتبی و بعد خونه .خدا کنه پیوند به سلامتی انجام بشه و براش سازگار باشه آمییییییییییییین

از همه دوستانی که به ما سرزدن و از من کم لطفی دیدن عذرخواهی میکنم .دوستون دارم .ازتون التماس دعا دارم .

 

گیسوجونم خاله قربونت بره از اینکه صفحه وبلاگ رو باز کردم و روی ماهت رو دیدم خوشحال شدم گلم .الهی به پاکی شما فرشته ها به حق امام رضا (ع)منم حاجتم روبگیرم برای برادرم دعا کنین .چند شب پیش رفتم خونشون همونجا موندم تو و محمد مهدی منو دیوانه کردین نه منو زندایی میترا و زندایی فرشته و محمد علی همه با هم از دست شما دو تا دیوانه شدیم .

الان همه سرماخوردی خونه مادرجون هستی دیشب عمو محمدرضا یه مرخصی ٢٤ ساعته گرفته بود و امروز رفته و عمو حسین هم امروز پرواز داره به کیش بابایی با هاش هست الهی همه صحیح و سالم به مقصدهاشون برسن .التماس دعا زیاد .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان گیسو
16 مهر 90 2:18
سلام عزیز دلم
ان شاا... همیشه به جشن و شادی بری گلم
آخی نازی امیدوارم هیچ وقت دیگه مریض نشی عزیز خاله
محمدمهدی جون تولدت مبارککککککک
زیارتتون قبول ان شاا... سفر مکه بری دوست گلم
ان شاا... که حال دایی مجتبی هم خوب بشه و سلامتیشونو هر چه زودتر بدست بیارن
خیلی ممنونم گلم از تبریکت
گیسو هم خاله مهربونشو میبوسه
عزیز منو ببوس مامانی
یه عکس هم بگذار دیگه اینهمه اینور و اوتور رفتین عکس نگرفتین ؟


سلام عزيزم .ممنونم از لطفتت .اين ماماني تنبله چون يه سري عکس تو دوربين و يه سري تو موبايل حالا اين مامان تنبل و... سعي مي کنم تا چند وقت ديگه يه سري عکس از پسملي خودم بذارم .دوست دارم زياد .گيسوي منو ببوس. ماشاالله هزار ماشاالله خيلي بزرگ و خانوم شده .زنده باشيد و موفق
مامان ماهان
17 مهر 90 10:07
سلاااااااااااااااااااام عزیزم
زیارتت قبول الهی سفر بعدی مکه باشه گلم
همیشه جشن و شادی باشه گلم
الهی دایی زود زود خوب بشه


سلام گلم .ممنونم از محبتت
رعنا(مامان سیما)
24 مهر 90 9:07
سلام عزیزم
زیارتتون قبول باشه انشاللا سفر مکه و کربلا قسمتتون بشه
از خدای مهربون می خوام به همه مریضا و داداش شما شفای عاجل عنایت کنه انشاللا
راستی امیدوارم که حال محمد حسین کوچولو هم بهتر شده باشه
دوستتون دارم


سلام خاله جوني .ممنونم از لطفتت .زنده باشي .

سودابه
26 مهر 90 8:03
امیدوارم همیشه شادی و سلامتی باشه . جشن و مهمانی و روزای خوب . امیدوارم حال پسر گلمون هم خوب شده باشه .


سلام گلم ممنونم از لطفت.زنده باشي