محمدحسینمحمدحسین، تا این لحظه: 17 سال و 14 روز سن داره

محمدحسین عشق جاودان

من و تو و بابایی و ای روزهای ...

هوالکریم سلام پسمل مامان. عزیز دلم چند روزیه که سرمامانی شلوغ بود و نتونستم برات بنویسم .این روزها روز ولنتاین بازار دوست دشتن ها رو گرمترکرده ولی این بهانه است چون دوست  داشتن بهانه نمی خواد .                          این چندروزی که مادرنبود نبود با بابایی وعزیزجون وعمه الناز بودی .دیروز صبح مادرجون از کرمانشاه اومدن وبرات کلی سوغاتی آوردن از جمله جرثقیل خوشکلی که خودت دوست داشتی دستشون درد نکنه .ان شاءالله جبران می کنیم .       &n...
26 بهمن 1389

زندگی باید کرد ...

                                                      هوالعزیز   سلام گلم عزیز دلم . امروز من با بابایی اومدم اداره .شما خونه عزیزجون اینا خواب بودی . به خاطراینکه بارون میومد دیشب یه دفعه تصمیم گرفتیم خونه عزیزجون اینا بخوابیم . دیشب تولد مادرجون بود .                &n...
22 بهمن 1389

روزهای با تو بودن

        هوالکریم سلام امروز صبح هوا سرد و بارونی بود . دیشب هم که بارون اومد .دیروز وقتی اومدم خونه شما در کنار بابایی و عمو احمد در حیاط در حال خوشگذرونی بودین از نوع بله حسابی خودت رو کثیف کرده بودین و با بیل خوشکلت در حال بنایی بودین.. ساعت چهار رفتیم بیرون و هواخوری خوبی بود اگرچه کوتاه بود و بعد هم غروب سیر و   پنیر و گوجه و خیار به به چسبید جات خالی در حال شیطونی بود با میز کوچیک که یدفعه دیدم با چهره ای گریان و آویزان به سمت ما اومدی هر چی نگاه کردم چیزی در شما ندیدم بعد از چند ثانیه دیدم زیر چونه ات داره خون میاد ولی خیلی کم ن...
19 بهمن 1389

امروز من برای فردای تو

    هوالعزیز سلام عزیز دلم.هوای امروز خیلی زیبا و بهاری است . امروز که زنگ زدم تا از احوالات شما با خبر بشم مادرجون گفت : که با بابایی و عمو احمد رفتین بیرون .واقعا توی این هوای زیبا بیرون رفتن خیلی خوبه. پسمل قشنگم امروز داشتم با خودم فکر می کردم به این که سلامتی نعمتیه که ما تا مریض نشیم قدرشو نمی دونیم .الان که من چند روزیه دارم با این سردرد دست و پنجه نرم می کنم می فهمم . خدایا همه مریضا رو شفای خیر بده .آمین . حال دایی مادرجون هم خوب نیست .ان شاء ا... خدا بهشون شفا بده آمین . من خیلی دایی مادرجون و زن دایی رو دوستدارم .عمو احمد رو همینطور خدا حفظشون کنه . ...
18 بهمن 1389

به یادت ...

  هوالستار      سلام گلم . امروز هوا برفی است .سرد سرد . دیروز شهادت حضرت محمد (ص) و امام حسن مجتبی (ع) بود . عزیزجون نذر شعله زرد داشت . شب قبل خونه عزیزجون اینا بودیم . بزنم به تخته برای اولین بار تو و محمد مهدی با هم دوست شده بودین وبا هم بازی می کردین . شب دیرخوابیدی .صبح هم که بیدار شدم سردرد عجیبی داشتم هر چی خواستم به روی خودم نیارم نشد .رفتیم بقعه بارون میومد .شعله زردها رو پخش کردیم .قربون دستای کوچیکت بشم .شما کاسه ها رو جدا می کردین . با ماشین باباجی اومدی و کلی هم ذوق می کردی .تا صدای دسته و نوحه رو میشنیدی شروع به سینه زدن می کردی الهی ب...
14 بهمن 1389

با سلام و صلوات برمحمد و آل و محمد

          هوالمجیب سلام .عزیز دلم امروز صبح زود بیدار شدی و با بابایی اومدیم اداره و شما خواستین که با من دوباره بیای اداره ولی درجه لجبازیت پائین بود خدا رو شکر.   بعضی شبا وقتی از کارتون دیدن سیر شدی به من می گی :مامان من فردا امتحان دارم باید درس بخونم (این کارو از عمومحمدرضا یادگرفتی )یه بالش میاری دراز می کشی و بعد مداد و دفتر و کتابایی که مژده بهت داده رو میاری و شروع می کنی به خوندن پسرک دانشمند من دیشب زود خوابیدی به خاطرهمین هم صبح سرحال بیدار شدی. هوا سرد و احتمال بارون وبرف هم هست .  ...
12 بهمن 1389

در اوج باشی ...

    هوالقهار سلام .پسملی مامان سلام . صبح زیبای شما به خیر.شب و روزت به خیر . پسمل مامان دیشب که با بابایی اومدم خونه مادراینا از بابایی شنیدم که شما دلتون نمی خواست بیاین خونه ، می خواستین خونه مادراینا بمونین باشه من ناراحت نشدما می دونین چرا آخه من دوست دارم شما خوش باشین . خلاصه شب موقع خواب اینجوری خوابوندمت که بیا شعر بخونی و من هم صدات رو ضبط کنم شما هم هزار بار شعرهایی رو که بلد بودین رو خوندین .   مورچه داره می بافه                  با نخ زرد هشمی (یشمی) برای دوست خوب...
11 بهمن 1389

با من بمان ...

    هوالمبین سلام عزیز دلم . دیشب که اومدم خونه پدر و مادر هم خونه ما بودند. شما با مادر و بابایی رفته بودین بیرون، مادرجون برات یه بلوز خوشکل به رنگ سرمه ای قرمز خریده بود مدل اسپرت .دستش درد نکنه .نمی دونم ما باید چه جوری جبران کنیم . پسر قشنگم ،عزیز دلم یادت باشه حتی اگه 20 ساله شی ،بزرگ و بزرگترهم بشی ،بابایی بشی (الهی قربونت برم ) باباجونی هم بشی یه مامانی هست که بعد از خدا تموم حواسش به توئه و تو رو تا بی نهایت دوست داره و تو هنوز براش بچه هستی ........ یادت نره دلی برات می تپه ....چقدر خوبه تورودارم ..... بعد از اینکه پدر و مادر رفتن من وشما با هم عکس ها...
11 بهمن 1389

باز هم از تو برای ...

هوالمتین سلام عزیزدلم .صبح زیبایت به خیر .دلت گرم و سرت خوش . دیشب پسملی خونه مادرجون اینا موندی و با بابا نیومدی خونه . وقتی رسیدم دیدم بابایی تازه اومده خونه ،از شما خبری تو ماشین نبود .فکر کردم شما تو ماشین خوابیدین ولی با جستجوی بسیار خبری از شما نبود . هوا بارونی و سرده شاید خبری از برف باشه . مامانی خیلی بدی ولی اشکال نداره تو دلت می خواست که اونجا باشی و با سنا گلی و نوید و نگین بازی کنی هرجا که بچه است دلت همونجا خوشه . دیشب بعد از دیدن سریال بسیار زیبا و تاریخی مختار ساعت 12و 30 دقیقه شبکه تهران یه سریال فکر کنم اسمش بوی خاک عطرگلا...
9 بهمن 1389