سلامي دوباره ...
به نام يگانه هستي الله
سلام پسر قشنگم .عزيز دلم .
اين چندوقته دل و دماغ نداشتم بنويسم و اينکه سرم شلوغ بود .
گلم قبل از هرچيزي عيد سعيد فطر رو بهت تبريک مي گم .(بر همه مسلمانان جهان مبارک باشد ان شاءالله و الهي که عيدي خوبي رو گرفته باشين همتون آمين )
گلم عمرم اين چند روز تعطيلات من شيفت بودم.البته فقط عصرها .اين چند روز ديدم که چقدر بزرگ شدي گلم .چه چيزايي ياد گرفتي.بزرگ شدي عمرم .ماشاالله .قربونت برم من .
نقاشي مي کشي .خميربازي .چکش درست مي کني .خونه مي کشي و خلاصه اميد مامان همين قدر که زندگي من با اين لحظه هاي با تو بودن رنگ زندگي گرفته .
دوست دارم عزيزم و اين دوست داشتن بي حد و اندازه رو خالصانه تقديم مي کنم به تو عزيزتريني براي من .هديه قشنگ خدا .نور و روشنايي اين با هم بودن...
چند شب پيشا ما افطاري مهمون داشتيم با آيدين داشتي بازي مي کردي .پسر خوبي بودي تا اينکه آيدين اومد و گفت: خاله محمدحسين يه کار بدي کرده .گفتم چي ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفت:چادربازي شو با چاقو پاره کرده .
اومدم اتاقت ديدم بله گوسفندش رو چاقو زدي با عصبانيت بهت گفتم اين چه کاريه از ترس
دلم برات سوخت .فقط برات خط و نشون کشيدم و اومدن پايين ...
|
تنها کار بدت همين بود و اين که از درجه لجبازي شما چند درجه اي کم شده الهي شکر .
از همه خاله هاي خوبي که تو اين مدت به ما سرزدن از لطفشون ممنونيم .
اين چند روز هوا خنک شده بود و باروني .
هوا بسيار عالي بود .فقط دلم بار زحمت کشاورزا سوخت خدا کنه زياد خسارت نديده باشن .
الهي دست حق باشه پناهت
گلاي رازقي تن پوش راهت