به یادت ...
هوالستار
دیروز شهادت حضرت محمد (ص) و امام حسن مجتبی (ع) بود . عزیزجون نذر شعله زرد داشت . شب قبل خونه عزیزجون اینا بودیم . بزنم به تخته برای اولین بار تو و محمد مهدی با هم دوست شده بودین وبا هم بازی می کردین . شب دیرخوابیدی .صبح هم که بیدار شدم سردرد عجیبی داشتم هر چی خواستم به روی خودم نیارم نشد .رفتیم بقعه بارون میومد .شعله زردها رو پخش کردیم .قربون دستای کوچیکت بشم .شما کاسه ها رو جدا می کردین .
با ماشین باباجی اومدی و کلی هم ذوق می کردی .تا صدای دسته و نوحه رو میشنیدی شروع به سینه زدن می کردی الهی برات بمیرم ...
اومدیم خونه سردرد امانم رو بریده بود .دلم می خواست سرم رو به دیوار بکوبم دلم سوخت از اینکه یه روز تعطیلی که دلم می خواست کنارت باشم و برات مادری بکنم با این درد روی پای خودم نمی تونستم بمونم .تو هم با من گریه می کردی .هر چی بابایی و باباجی اصرار می کردن که بریم دکتر مامان ترسو از ترس آمپول می گفتم نه .
یه ذره با مژده می رفتی بازی می کردی و میومدی ازم می پرسیدی مامان حالت خوبه ؟ سرم رو دست می زدی می گفتی :مامانی چقدر داغه و خلاصه از محبت خودت منو سرشار می کردی .البته نا گفته نمونه که لجبازی هم می کردی ولی در کنار اون محبتات همه رو با جون خریدیم ...
خلاصه داداشی من یه روز کاملا بدی داشتم که امیدوارم واسه هیچ کسی پیش نیاد .آمین .
امروز پدر پرواز داشت برای مسابقات به بندرعباس به دلیل بارش برف کنسل شد و فردا پروازه دارن.ان شاء الله که موفق باشن و صحیح و سالم برن و بیان .
الانم حالم خوب نیست . بعد از ظهر اگه یکی جای من وایسته برم خونه می رم دکتر
به وبلاگ هایی که برنده شدن تبریک می گم من هم فرستادم ولی
نمی دونستم که باید تو وبلاگ می نوشتم ......موفق باشید .
الهی دست حق باشه پناهت
گلای رازقی تن پوش راهت