محمدحسینمحمدحسین، تا این لحظه: 17 سال و 28 روز سن داره

محمدحسین عشق جاودان

اولین تجربه ...

1390/2/2 18:52
894 بازدید
اشتراک گذاری

          

هوالمعشوق

سلام اميد مامان . niniweblog.com

پسمل قشنگم .عزيزدلم چهارشنبه گذشته اصلا حالم خوب نبود .فردايي هم ديدم گوش و گلوم بدجوري درد ميکنه با حوله داغ و آب نمک قرقره کردن به شب رسيدم ولي افاقه نکرد که نکرد.niniweblog.com

مثلا جمعه جشن تولد شما بود .صبح که از خواب بيدار شدم ديدم آب دهنمو
نمي تونم قورت بدم حالم بدتر شد .شما هنوز خواب بودين پيش مادر گذاشتيمت رفتيم دکتر . 

آقاي دکتر دوتا آمپول قوي به من زد تا زنده شدم و انرژي گرفتم رفتيم کيک تولدت رو گرفتيم و وسايلامونو از خونه برداشتم و اومديم خونه مادر.آخه امسال تولدت رو خونه مادر گرفتيم به علت کمبود جا و گرمي هوا .

خاله سودابه هم اومده بود .الهي قربونت بشم ماماني با ديدن کيک يه ذوقي کردي اونم چي با ديدن طرح روي کيکت بيشتر ذوق کردي واست پلنگ صورتي سفارش داده بودم از اونجايي که پلنگ صورتي خيلي دوست داري منم سوپرايزت کردم . 

سنا گلي هم خونه مادر بود اونم ذوق مي کرد .کيک رو گذاشتم طبقه پايين يخچال خونه مادر اينا چشمتون روز بد نبينه .شما سنا رو صدا زدين که بيا بيا کیک منو ببين وسنا خانم هم لطف کرد با پنج انگشت رفت تو صورت پلنگ صورتي و من

خيلي عصباني شدم آخه اينقدر هوا گرم بود با احتياط کيک رو آورده بودم نذاشتم يه تکون بخوره وبعد تو يه لحظه ...

کاريش نمي شد کرد سرت داد زدم و يه خورده باهات حرف نزدم . آخه ماماني اينقدر تو لجبازي هرچي بهت گفتم در يخچال ديگه باز نکني . اين کار رو نکنيا ولي انگار نه انگار خلاصه بعد از اينکه هم من و هم بابايي رو عصباني کرده با هواداري اطرافيان ما هم بي خيال شديم .

چون قصد نداشتم جشن بزرگي برات بگيرم زياد ناراحت نبودم فاميلاي درجه يک بودن اونا هم که از خودمون بودند .

يه چند قاشق با هم نهار خورديم و با کمک خاله سودابه و بابايي بادکنکا رو و تزئينات رو انجام دادم.عمه الناز هم ميوه ها رو شسته بود و شيريني ها رو چيده بود تو ظرف و تلاش من براي حموم بردن شما  

لباس تنت کردم و گفتم :محمدحسين جون ديگه تو حياط نريا و خودت رو کثيف نکني تولدته .

تا يه چشم بهم زدم شما رو ديدم که بيل و دوچرخه و چند تا دبه پيش خودت آوردي و داري باغچه درست مي کني و

بعداز ظهر مهمونا ساعت 4 اومدن .

خاله منير با تارا و خاله تارا. زن عمو .باباجي و عزيز جون .زن دايي ميترا.زن دايي فرشته .محمد علي جون و محمد مهدي جون. عمو و زن عمو و نگين و نويد .دايي مرتضي هم کلاس داشت ساعت 5 و نيم اومد.

دايي عباس و زن دايي زهرا و مژده جون اينامهمون براشون اومده بود و نيومده بودند جاشون خالي بود .خاله فروزان و خاله فرشته هم بعد از دانشگاه غروب بود که اومدن .دست همه درد نکنه در جشن کوچیک ما شرکت داشتن .

يه پذيرايي و يه ذره شما با بچه ها يه نمه قر و فر اومدين و کيک و میوه و شيريني و شيرموز و ...

niniweblog.com

niniweblog.comniniweblog.com

niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

خودت می رفتی دنبال کادوها از خجالت آب شدم .

بعد از تولد یه خواب راحت وآروم داشتی

                                    

در کل يه سال بزرگتر شدي و مرد شدي واسه خودت قربون قدت .قربون قلبت .الهي هزار سال زنده باشي .موفق و پايدار وهميشه در اوج باشي .

 

بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک
میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک

niniweblog.com

يکشنبه من بعد از کلاس با بابايي داشتيم مي اومديم خونه مادر که بابايي گفت :راستي عکساي محمد حسين همه پاک شده و من

يه لحظه انگار قلبم افتاد تو شکمم . از دست بابايي .ديگه باهاش حرف نزدم .تو ماشين يه کلمه حرف از من درنيومد .خيلي اعصابم بهم ريخت .رفتيم خونه تازه پله خونمون رو ديدم و بعد نهار و يه شوکه ديگه بابايي گفت :اين چندتا عکس ولي هنوز هست کلي ذوق کردم علي رقم اينکه خيلي از عکسا نبود ولي من خوشحال شدم همين هم غنيمت بود .

رفتيم بازار و بعد هم شب خونه عموطالب بابايي شام دعوت بوديم .

شما بعد از اينکه ما از بازار برگشتيم لجبازي کردي و همونجوري رو پام خوابيدي .ما رفتیم .شما خواب بودین .خوب بود شما فقط يه نيم ساعت آخرمهموني از خواب بيدار شدي .

ندا شيطون و سوگلي و سوگند و سنا کلي آتيش سوزوندن و ..

                     

چهارشنبه يعني شب پنجشنبه پسمل گل مامان سينما رو تجربه کرد و براي اولين بار رفتيم سينما بعد از 4 سال .خوب بود .سانس آخرش بود .ساعت 9 و سي دقيقه اخراجي هاي 3 .

محمد حسين :مامان چرا تلويزيونش بزرگه ؟

من:خوب مامان سينماست ديگه

محمدحسين :مي دونم سينماست .تلويزيونش چرا بزرگه

دايي مرتضي و زن دايي ميترا و دايي عباس و زن دايي زهرا و مژده جونم با ما بودند خوب بود بعد رفتيم پارک زن  دايي ساندويچ درست کرده بود با هم خورديم خوش گذشت .

                                 

       

ديروز بعداز ظهر بنده آزمون آموزشگاه مردود شدم تا دو جلسه ديگه .

بعد از ظهر رفتم سر خونه پله ها رو موقتا جا زدن خوب شده .شما هم بعداز ظهر با پدر وبابايي رفته بودين و پله ها رو رنگ زده بوديم  .اومدین خونه خواب بودین .خونه دايي مجتبي هم خوابيده بودي ساعت 9 بيدارت کردم .دايي جون نبود رفته بود دياليز .دلم کباب مي شه وقتي مي بينم که اين جوري بايد درد بکشه خدايا خودت کمکش کن .ديشب دايي مرتضي وزن دايي ميترا هم اومدن اونجا .دايي رفت دنبال دايي مجتبي .شب ما اونجا خوابيديم .راستی دایی مرتضی کل عکسا رو با ریکاوری برام زنده کرد و عکسات سرجاشه .خدا روشکر

                          

صبح هم شما طبق معمول روزهاي تعطيل ساعت 8 صبح بالا سرمن نشسته بودين ومي گفتين :مامان:سلام .نگاه کن روز شده ها.

اينور انور niniweblog.com تا 9 بيدار شدم. بارون مياد خداروشکر .اين چند روز اينقدر هوا آلوده و گرم بود که نگو.ساعت 10 و نيم پيش به سوي اداره . خيلي طولاني شد تا بعد ...

بي نهايت دوست دارم.همه ي تلاشمو مي کنم تا تو موفق باشي و گل لبخند هميشه برلبانت نقش بسته باشه .

                               

 

                            

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

مامان ماهان
2 اردیبهشت 90 19:24
الهی زود زود خوب بشی عزیزم پسر نازت و ببوس
مامان فرشته
2 اردیبهشت 90 22:23
سلام عزیز خاله تولدت مبارک گلم مامان مهربون ان شاا... شما هم هر چه زودتر خوب بشین بوسسسسسس
رعنا (مامان سیما)
3 اردیبهشت 90 19:29
سلام مامان محمد حسین من و سیما هم تولد پسر خوشگلتون و بهتون تبریک میگیم ایشالا تولد صد سالگیش بووووس
فرناز
4 اردیبهشت 90 1:24
سلام مامانی ممنون که اومدی پیشم و منو برای زایمان راهنمایی کردی تولد پسر نازنینت هم مبارک ایشاا... تولد 120 سالگیش
مامان پرهام
4 اردیبهشت 90 13:16
سلام تولد كوچولوي شما هم مبارك! غصه نخور نه بابت عكسا نه آزمون. جور مي شه!
مامان نی نی ناز
4 اردیبهشت 90 14:43
سلام خاله جونم ... الهی صد ساله شی ...... برای نی نی ما هم با دل پاک و کوچولوت دعا کن.
مامانی کسرا
5 اردیبهشت 90 8:46
سلام عزیزم اول عکسها رو تو سایتی که براتون می گذارم آپلود کنید حجم عکس ها هم نباید خیلی زیاد باشه باید اول حجمشو کم کنید بعد از اینکه آپلود شد تو قسمت ارسال مطلب یه گزینه ای هست برای درج عکس اونو بزنید و اولین آدرس رو از سایت آپلود رو اونجا کپی کنید http://www.pic.iran-forum.ir
مامانی کسرا
5 اردیبهشت 90 8:48
من نمیتونم لینک کنم می تونی کمک کنی؟
مامان فرشته
5 اردیبهشت 90 17:07
سلام گلم بهتر شدی ؟
مامان نی نی ناز
6 اردیبهشت 90 11:47
بوسسسسسسسسسسسسسسسس برای پسمل ناز خاله..... مامان جونش برامون پست جدید بذار و ما رو از حال محمدحسین نازمون باخبر کن.
مامان شیما وحدیث
6 اردیبهشت 90 17:50
سلام مامانی محمد حسین جان خوبی عزیزم .امیدوارم که بهتر شده باشی . مابه همون چندتا عکس هم راضی هستیم که برامون بذاری .
راستی چرا هیچ عکسی ازمحمد حسین جون نیست !!!!!!!!!
اگه دوست داشتی سربزن
چشم حتما قربون محبتتون
مامان ماهان
6 اردیبهشت 90 19:31
ممنونم که به ما سر زدین بووس
ریحانه
6 اردیبهشت 90 22:21
ممنونم از تبریک قشنگتون

خواهش مي کنم خاله جوني .قربون قدمت
مامان ماهان
7 اردیبهشت 90 16:09
کجایی خوبی گلم

سلام ما خوبيم به خوبي شما
مامان فرشته
9 اردیبهشت 90 3:46


سلام خاله جوني قربونت محبتت گيسوي خاله خوبه


ریحانه
10 اردیبهشت 90 21:44
ممنون که به ما سر زدین بوسسسسسس بوسسسسسسسس
مامان پرهام
13 اردیبهشت 90 18:19
سلام. کجایید؟ ما به روزیم!

سلام يه جاي روز زمين خدا .هواي بهاري منو تنبل کرده ميام پيشتون



مامان فرشته
14 اردیبهشت 90 3:20

سلام خوبین ؟

سلام .ما خوبيم شما چطورين گلم .گيسوي خاله من يه نمه تنبل شدم بعدا ميام
ریحانه
14 اردیبهشت 90 22:21
سلام ممنونم محمد جونو ببوسین منم به فکر شما هستم ولی دیر دیر آپ میکنم بوسسسسسسسسسسس