یه لقمه بهاری...
هوالمعشوق
سلام عزيزترينم.اميد ماماني .
سايه حق
سلام عشق
سعادت روح
سلامت تن
سرمستي بهار
سکوت دعا
سرور جاودانه
هفت سین همیشگی زندگیت باشد
امسال ۱۳۹۰ سال
گفتم خرگوش یاد شعر مورد علاقه ات افتاد :
خرگوش باهوشم من
بزرگتر از موشم من
عاشق برگ کاهو
دوستم با بچه آهو
با گوشای درازم هی به خودم می نازم
راس راسی تند و تیزم
در حال جست و خیزم
ديروز وقتي از شيفت برگشتم خونه ديدم بله آب مماقتون راه افتاده .
در اين چند سال هميشه عيدها شما سرماخورده بودين ومن هميشه با يه دست شربت ودارو و با يه دست دستمال دنبالتون راه افتادم و يا به خاطر لجبازيهات يه گوشته نشستم و شما هم در حال داد و گريه و...
بگذريم عزيز دلم محمدحسام جون با خانواده محترم دايي مصطفي وزن دايي ساراجون امروز تشريف آوردن .
شما الان خونه عمه نازي بابايي هستين و مي دونم در حال شيطوني با نويد و نگين و هديه و عرفان و دوقلوهاي دوست داشتني آروين ولاوين و ...
عزيز دلم نمي دونم چه کار کنم که شما اشتهاتون زياد بشه و غذا بخورين .خسته شدم از اين فکر و خيال لعنتي که هميشه فکرم رو مشغول مي کنه .آخه شما خيلي ريزه ميزه هستين البته شما هميشه همينطوري بودين .
هر مکمل غذايي و هر دارويي که بود برات خريدم و به زورم که شده بهت دادم ولي انگار نه انگار ...
این روزها هوای بهاری دل همه رو زنده وبهاری کرده و این بارون بهاری هم که لطفش رو هم زیادتر کرده
دوستانی که به ما سر می زنین و کلبه ی وبمون را پرنور می کنین قربون قدماتون و نگاتون ...
خدايا همه بچه های پاک و معصوم رو و فرشته هایی که مسافرن و می خوان بیان و تو دامن ماماناشون بشینن رو زير سايه ي خداونديت حفظ کن و دستاشون رو تو دست پرمهر خودت نگهدار ...