چند قدم تا بهار...

هوالمتین

سلام پسمل قشنگم .

چندروزه حالت خوب نبود.چندروز پیش وقتی از خواب بیدارشدی حالت خوب نبود با هزار ترفند خلاصه خوابوندمت یه دفعه دیدم بابایی منو صدا می کنه تب و لرز کرده بودی .بردیمت بیمارستان  تا رسیدیم گلاب به روتون  خلاصه با دارو اینا تا الان بهتری خدا رو شکر .

این چند روز هم میهمان داشتیم .عمو عباس و خاله سهیلا و عمو رامیار و عمو راویژ اینا خونه مادرجون اینا بودن .خوب بود وخوش گذشت .با اینکه من دوشب شیفت بودم .عمو محمدرضا سرماخورده بود و رفته بود دکتر عمورامیار براش سرم زد تو خونه تو سنا یه کمی از این سرمه حساب
می بردین و منم از آب گل آلود ماهی گرفتم تا تقی به توقی می خورد
می گفتم عمو آمپول می زنا و...

مادرجون هم مریضه شب میلاد پیامبر اکرم (ص) و امام جعفر صادق (ع) خونه عزیزجون اینا بودیم پسر خوبی بودی .

       میلاد حضرت محمد (ص) و امام جعفر صادق بر شیعیان مبارک .

                اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

خونمون هم برای عید آماده نمی شه و باید بمونیم تا بعد از عید شاید اردیبهشت و یا خرداد هرچی خدا بخواد .عزیزدلم سال جدید در چند قدمی ماست و دوست دارم و امیدوارم سال خوبی در پیش داشته باشیم و همه موفق و سربلند باشند .

        عزیزدلم دوستت دارم و امیدوارم همیشه موفق و سربلند باشی.

زن دایی میترا هروقت ازت می پرسه پرده اتاقت چه طرحی باشه می گی: خرس پوه .تو هم مثل مامانی خرس پوه دوست داری .سرویس نوزادیت رو هم خرس پوه گرفته بودم          

به غیر از سرویس خوابت که    بود .با ماشین بازیهات روزهات رو می گذرونی .از دست تو محمد حسین . عاشق لباس پلیست هستی هر چند دقیقه /هر ساعت مامان لباس پلیسم کجاست ؟ماشین پلیسم  

می خوایم بریم بیرون یا مهمونی خلاصه منم با

چند شب پیشا قبل از اینکه عمو عباس اینا بیاین شب قبلش عزیزجون اینا همه خونه ما بودن .اینقدر تو ازم می پرسیدی که :

مامان کی میان ؟ من :شب بشه میان .

عسل مامان: مامان کی شب می شه ؟

هروقت آسمون تاریک و سیاه بشه .

مامان راهو بلدن

مژده کی میاد ؟مهدی هم میاد ؟محمدعلی چی؟

مامان من درسامو بخونم میان ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بعداز ظهر که پدر تو رو آورده بود دیدم تراکتور و کامیونت که خونه مادرجون اینا رو آورده بودی .ازت پرسیدم چرا اینا آوردی؟ ماشین که خونه داری ؟

پسمل خوشکل من: مامان اینا برای محمد مهدی /این بزرگا برای من واقعا که ؟؟؟                        

شام رو شما چهار تا رو سفره باب اسفنجی خودت خوردین البته با کمی آرامش .                                    

اولش شما با هم مثل همیشه خوب بودین

و بعد هم آتیش سوزوندنتون شروع شد ... گریه و داد و بیداد شماها ...

این روزها دلم می خواد وقتی بزرگ شدی بهت بگم عزیزم روزها و شبهای زیادی رو با لجبازی های توسپری کردم با شب بیداری های زیادی که به خاطر بهونه گیریهای تو بوده .ولی اینو بدون که من با تمام وجودم دوستت دارم و عاشقانه صبوری می کنم و  این ها به قدر بضاعتم بوده و بس چیزی کم نگذاشتم برای تو و منتی نیست دوستت دارم همین و بس  بابایی هم همینطور عزیزم وقتی دو تایی با هم سرگرم می شین وقتی برات کارتون میزاره /می بردت بیرون /پارک و  حتی وقتی برات عصبانی می شه و بعد تورو می بوسه همه و همه

شبا موقع خواب : مامان آب می خوام .این آب نه.مامان من شیر می خوام.من چایی می خوام .

مامان روپات می خوابم.مامان من پیشت می خوابم و داستان این شبها ادامه دارد نمی دونم تا کی....

بعضی وقتا وقتی بهت می گم  میزارمت مهد کودک .می گی :نه مامانی .نه .من پسر خوبی هستم .من پیش مادر می مونم .باشه مامان. مرسی .بعد منو می بوسی و می گی :دوست دارم.دوست دارم مامان.

الهی برات بمیرم وقتی اینو می گی من همه خستگی از تنم بیرون
میاد . 

بگذریم عزیزدلم هوا سرد و بارونیه .

شما و بابایی منو اوردین اداره .امروز شیفتم . امشب مادر اینا مهمون دارن از طرفی ما شب خونه دایی عباس اینا دعوتیم و دوباره شما با گروه خودتون آتیش بیاری رو حتما راه میاندازین .تابعد ...  

دلم یه جورایی دلتنگ نمی دونم چشه ولی فقط یه جورایی هوای روزای گذشته تو سرشه ...

زندگی باید کرد

من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است

کبوتر زیباست

گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد

چشم ها را باید شست

جوردیگر باید دید

  بزرگ شدی یادت نره :مردی نبود فتاده را پای زدن

                گردست فتاده ای بگیری مردی