روزهای با تو بودن
هوالکریم
سلام امروز صبح هوا سرد و بارونی بود .
دیشب هم که بارون اومد .دیروز وقتی اومدم خونه شما در کنار بابایی و عمو احمد در حیاط در حال خوشگذرونی بودین از نوع
بله حسابی خودت رو کثیف کرده بودین و با بیل خوشکلت در حال بنایی بودین..
ساعت چهار رفتیم بیرون و هواخوری خوبی بود اگرچه کوتاه بود و بعد هم غروب سیر و پنیر و گوجه و خیار به به چسبید جات خالی در حال شیطونی بود با میز کوچیک که یدفعه دیدم با چهره ای گریان و آویزان به سمت ما اومدی هر چی نگاه کردم چیزی در شما ندیدم بعد از چند ثانیه دیدم زیر چونه ات داره خون میاد ولی خیلی کم نشون به همین نشون تا دوساعت دستت با دستمال کاغذی زیر چونت بود .
عمو احمد اذیتت می کرد می گفت :مجروح شدی و....
عزیزم امروز پدرجون از بندرعباس برگشتند . رسیدنت به خیر . با کلی سوغاتی که من هنوز ندیدم دستش درد نکنه .ان شاء الله سفر مکه تون .
فردا هم میرن کرمانشاه و من نمی دونم شما روچجوری باید نگهدارم .
عزیز دلم من تورا تا بی نهایت دوست دارم .بمان دوستت دارم