محمدحسینمحمدحسین، تا این لحظه: 17 سال و 25 روز سن داره

محمدحسین عشق جاودان

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش...

1391/8/5 16:43
308 بازدید
اشتراک گذاری

هوالمعشوق

سلام گلم .پسر قشنگم .عيدت مبارک ماماني . امروز روز عيد قربان .عيديه که معرفت انسان ،عشق انسان به خداي بزرگ و رحمان است . نمي دونم چه جوري بگم اوج ايمان يه بنده است . اگه از آدم خواب و خوراک رو بگيرن مي شه باز تحمل کرد ولي عزيزترين کس آدم رو نه و اينجا معرفت و شناخت انسان و ايمان واقعي فقط خودشو نشون مي ده ...

عید قربان آمدومن هم شدم قربانیت

گرچه من دعوت ندارم آمدم مهمانیت

مفلسم آهی ندارم در بساطم ناگزیر

این دل صد پاره و چشمان تر ارزانیت

 

عيد مبارک

 

عزيز دلم عمرم قشنگم نمي دونم با چه کلمه اي عشقم رو به تو  ثابت کنم فقط بدون هر لحظه با هر نفسم به تو فکر مي کنم و تو تنها دليل نفس کشيدنم هستي . دوستت دارم گلم.

عيد مبارک

من قربونت برم نور چشمم.

 

عيد مبارک

اين روزا ماماني خيلي سخت مشق مي نويسي البته بچه زرنگي هستي فقط دوست داري شبا آخروقت مشق بنويسي و منم همش با تو در جنگ هستم .شبايي که بابايي شيفته ما خونه مادراينا هستيم و تو خيلي ذوق مي کني .بعضي روزا واسه اينکه دلگير نشم به من
مي گي من هم تورو دوست دارم هم مادرو قربونت دلت برم.دورت بگردم .عزيزمي به خدا .

من اين روزها خيلي درگيرم درس خوندنمو کار و ...

همين بس که هميشه از خدا خواستم هيشه و هر لحظه در کنارت باشه .خيالم راحت که دستات تو دست خداست مثل هميشه .

هواي سرد پاييز شروع شده .امروز صبح که مي خواستم ببرمت خونه مادراينا گفتي مامان خانم معلم گفته برگاي زردي که روي زمين ريخته رو جمع کنين و بيارين مدرسه گفتي مامان پاييزه ديگه آره عزيزم تو بزرگ شدي و همه چيز رو مي فهمي و درک مي کني فقط اين دلمشغولياي من و بابايي که نمي ذاره يکم بيشتر برات وقت بذاريم و مادرجون و پدرجون و بقيه جور ما رو مي کشن .خدا بهشون عمر با عزت بده از همين جا دستشون رو مي بوسم .

گفتم پاييز ياد شعر قشنگ اخوان افتادم:

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

ابر، با آن پوستین سرد نمناکش

باغ بی برگی ،

روز و شب تنهاست،

با سکوت پاک غمناکش.

ساز او باران ، سرودش باد

جامه اش شولای عریانی ست.

ور جز اینش جامه ای باید،

بافته بس شعله ی زر تار پودش ، باد.

گو بروید یا نروید ، هرچه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد.

باغبان و رهگذاری نیست.

باغ نومیدان ،

چشم در راه بهاری نیست.

گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد،

ور به رویش برگ لبخندی نمی روید؛

باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟

داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت

پست خاک می گوید.

باغ بی برگی ،

خنده اش خونی ست اشک آمیز.

جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن،

پادشاه فصل ها پاییز.

  پادشاه فصل ها پاييز

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان گیسوجون
12 آبان 91 0:59
سلام عزیزم خوبی ؟
عیدتون مبارک الهی همیشه دلتون شاد باشه
خصوصی دارید بانو


منم تبريک مي گم .سادات کوچولو خاله رو دعا کنيا عيدتون مبارک ماااااااااااج
مامان گیسوجون
17 آبان 91 12:39



فداي محبتت .يه ماااااااااااااااااااااچ آبدار
مامان پرهام
25 آبان 91 20:26
سلام به سلامتی محمد حسین جان مشق نویس شده


سلام ممنونم از محبتت بوووووووس
مامان ماهان
27 آذر 91 14:58
سلااااااااااااااااااام گلم خوبی


سلام گلم ممنونم از لطفت مي بوسمت