5 سال زندگی با رنگ و بوی عشق ...
هوالعزیز
سلام گلم فقط اومدم تولدت رو با تاخیر بهت تبریک بگم .
چند روز قبل از تولد برات برنامه ریزی کردم تونستم یه کمی رو اجرایی کنم .روز تولدت با دوستم جا به جا کردم ٣ ساعت زودتر اومدم .قبلش بازار رفتم هوا بدجوری گرم بود اومدم خونه دیگه حال نداشتم .زن دایی میترا اومد کمک دستش درد نکنه ان شائ الله براش جبران کنم با اون کمردد و دندون دردش خیلی به من کمک کرد .شب مهمونا اومدن اینقدر شما بچه ها لج و لجبازی و شلوغ کردین یادم رفت از سفره عکس بندازم.بعد از صرف شام تو و سنا بندجوری اذیت کردین.همه چیز به هم ریخت و شما هم حالتون بد شد ...
روز ٢٣ فروردین ٩١ برات در مهد تولد گرفتم .حالت بد شده بود ولی با دیدن دوستات خوب شدی گلم منم یه کمی خوب شدم مردم از این همه استرس پسرجون و اینکه جمعه مجبور شدیم ببریمت دکتر یه آمپول هم با گریه ...
عکسا برای بعد فعلا خدا نگهدار ....