با من بمان ...
دیشب که اومدم خونه پدر و مادر هم خونه ما بودند. شما با مادر و بابایی رفته بودین بیرون، مادرجون برات یه بلوز خوشکل به رنگ سرمه ای قرمز خریده بود مدل اسپرت .دستش درد نکنه .نمی دونم ما باید چه جوری جبران کنیم .
پسر قشنگم ،عزیز دلم یادت باشه حتی اگه 20 ساله شی ،بزرگ و بزرگترهم بشی ،بابایی بشی (الهی قربونت برم ) باباجونی هم بشی یه مامانی هست که بعد از خدا تموم حواسش به توئه و تو رو تا بی نهایت دوست داره و تو هنوز براش بچه هستی ........
یادت نره دلی برات می تپه ....چقدر خوبه تورودارم .....
بعد از اینکه پدر و مادر رفتن من وشما با هم عکس های 19 ماهگی و همون دوره رو داشتیم نگاه می کردیم و تو هر عکسی رو که می دیدی ازم کلی سوال می کردی.
عسل مامان: من چرا پشت کردم؟؟؟؟؟؟؟
من دارم چی می خورم؟؟؟؟؟؟
من چرا گریه کردم ؟؟؟؟؟؟؟
اینجا کجاست ؟؟؟؟؟
این لباس من بود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
و کلی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
قربون قلبت ،قربون قدت بشم مامانی
دیشب موقع خواب دلم گرفته بود .فکرم پیش دائی مجتبی بود خداکنه حالش خوب بشه و ما از این دلنگرانیها بیرون بیایم .نه اینکه فکر کنی خودخواه هستم وبرای اینکه دلگران نباشیم می گما نه ؛من یک خواهرم ویک خواهر جانش برای برادرش در می ره . خدایا ؛ یا من اسمه دواء و ذکره شفاء لباس عافیت بر تن همه بیماران بپوشان آمین یارب العالمین .
دلم برای عزیزجون و باباجی خیلی می سوزه .می دونم که فکر و ذهنشون بدجوری درگیره و از روی اجبار می خندن و حرف می زنن می دونم چون مادرم . می دونم چون بچه تمام زندگی یک پدر و مادره؛ می دونم...
خدایا سلامتی برادر عزیزم رو ازت می خوام .یا امام حسن مجتبی (ع) شما کریم اهل بیتی، شما رو به خدا ؛ به این روزهای ماه عزیز قسم می دم لباس عافیت به تنش کنی .من یک خواهرم به حق زینب کبری ......
عزیز دلم نمی خوام ناراحت بشی بعد از خوندن این مطالب دلم گرفته بود و
بس . یه درد دل مادرانه و خواهرانه ..
خدایا شکرت که نگات به زندگی ما هست .حس قشنگ با تو بودن است که مرا به زندگی دلگرم می کند .خدایا الهی و ربی من لی غیرک...