دل است دیگر ...
هوالمعين
سلام عزيزدلم .امروز جمعه 27 آبان است که براي تو عزيز دلم مي نويسم .مادرجون اينا رفتند کرمانشاه مادرجون بابايي از مکه تشريف ميارن رفتند استقبال(حجتون قبول .البته حاج خانوم اين دفعه به نيابت از بابابزرگ خدابيامرز بابايي رفتن خدا رحمتشون کنه) و شما هنوز باورتون نمي شه و همش مي گي مادرجون گفته عيد مي ريم کرمانشاه و..
هوا سرد و بارونيه .امروز صبحونه رو خونه عزيزجونه اينا خورديم بعد تو و بابايي منو رسوندين اداره و نهار رو رفتين خونه عزيزجون .بابايي که زنگ زد گفت :با مژده جون دارين بازي مي کنين.دست مژده گلي من هم درد نکنه .
عزيز دلم اين روزها مي رن مي رن آروم و بي سرو صدا و من هاج و واج وقتي برميگردم مي بينم عجب روزهايي رو دارم با خودم به آينده پيوند مي زنم و حواسم نيست .گاهي اونقدر بي حوصله ودلشکسته مي شم که دلم نمي خواد حتي نفس بکشم و گاهي از بس انرژي دارم که رو زمين جام نميشه .آدمي همينه ...
من اینجا بس دلم تنگ است ، و هر سازی که می بینم بد آهنگ است ، بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم ، ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است .
اگه صدامو میشنوی دیگه ازم جدانشو دنیا بهم وفا نکرد تو دیگه بی وفا نشو
دل است دیگر
یا شور میزند
یا تنگ میشود
یا میشکند
آخر هم مهر سنگ بودن
میخورد روی پیشانیاش...