روز ها میگذرند لحظه ها از پی هم میتازند ...
به نام خدايي که در اين نزديکي است
سلام گلم .عشقم .نفسم .
امروز صبح که داشتم مي اومدم اداره هواي پاک پاييزي چنان حال و هواي منو از اين رو به اون رو کرد...
پريروزا باباجي واسه دايي مجتبي گوسفند قربوني کرد و ديروز آش نذري پختن .خدا قبول کنه . الهي تن همتون سالم باشه و گرفتار بيمارستان و دوا و دکتر نشين .آمييييييييييين .
يه چيزي واسه يکي از آشناهامون پيش اومد .من دلم خيلي گرفت .پسرش عاشق يه دختر شده و پاشو کرده تو يه کفش که الا بالله همين و از اونجايي که از لحاظ اخلاقي و خانوادگي کاملا با هم تفاوت دارن .حالا اين آقا پسر به خودش اجازه مي ده که تو روي پدر و مادرش وايسته .من دلم از اين گرفت چون مي دونستم که پدر و مادر با چه سختي بزرگش کردند خيلي دردناک...
روز ها میگذرند لحظه ها از پی هم میتازند
وگذشت ایام,چون چروکی است که برچهره من میماند
روزهامیگذرند , که سکوتی ممتد, برلبم میرقصد
قصه هایی که زدل می آیند , زیرسنگینی این بارسکوت
بی صدامیمیرند
روزها میگذرند , که به خود میگویم
گرکسی آمدوبرداشت زلب مهرسکوت
گرکسی آمدوگفت قطعه شعری بسرود
گرکسی آمدوازراه صفا دل ما را بربود
حرفهاخواهم زد , شعرها خواهم خواند
بهر هر خلق جهان , قصه ای خواهم ساخت
روزها میگذرند
که به خود میگویم
گرکسی آمدوبرزخم دلم , مرحمی تازه گذاشت
گرکسی آمدوبرروی دلم , طرحی ازخنده گذاشت
گرکسی آمدودرخاطرمن , نقشی ازخودانداخت
صدزبان بازکنم
قصه هاسازکنم
گره از ابروی هر غمزده ای درجهان بازکنم
من به خود میگویم
اگرآمدآن شخص !!!!!!
من به او خواهم گفت , آنچه درمحبس دل زندانیست
من به او خواهم گفت , تاابددردل من مهمانیست
ولی افسوس و دریغ
آمدی نقشی زخود در سر من افکندی
دل ربودی و به زیر قدمت افکندی
دیده دریا کردی
عقل شیدا کردی
طرح جاوید سکوت , توبه جای لبخند , برلبم افکندی
دل به امید دوا آمده بود
به جفا درد برآن زخم کهن افکندی
روزها می آیند
لحظه ها ازپی هم میتازند
من به خود میگویم
مستحق مرگ است گر کبوتر بدهد دل به عقاب
من نيستم
آنکه بايد مي بودم ، آنکه بايد باشم
دل مسوزان که ز هر دل به خدا راهی هست
هر که را هیچ به کف نیست ز دل آهی هست
تو به اندازه تنهایی من زیبایی
من به اندازه زیبایی تو تنهایم