محمدحسینمحمدحسین، تا این لحظه: 17 سال و 28 روز سن داره

محمدحسین عشق جاودان

يه جعبه خاطره ...

1390/3/6 16:38
718 بازدید
اشتراک گذاری

       

هوالستار

سلام.پسرم.عزيزدلم .    

روزهاي گرم بهاري رو داريم مي گذرونيم .اين روزها به تو فکر مي کنم .ديشب داشتم آلبوم عکسهاي قشنگتو ورق مي زدم .ديدن عکس هات يه حس  دلتنگي غريبي داشت .دلم گرفت .چقدر زود امروزها به فردا گره مي خورن و ميشن ديروز ...

برلب جوي نشين و گذر عمر ببين ....

عزيز دلم پسر قشنگم .ديروز اولين جعبه هاي اسباب کشي رو بستم. نمي دونم کي اسباب کشي داريم ولي من از حالا شروع کردم .ياد روزي افتادم که مي خواستيم بيايم تو همين خونه چقدر تفاوت دارن .انگار حس و حالا هم دارن بزرگ مي شن باورت مي شه .از اينکه تو خونه جديدمون مي ريم که با سختي هاي زيادي درستش کرديم خوشحالم .نمي دوني چه لذتي داره وقتي خودت چيزي رو مي سازي اونم با سختي و تلاش ... از يه طرف خاطرات اين خونه و اتفاقاي خوب و بدي که تو اين خونه داشتيم .ياد روزي افتادم که وسايلاي سيسمونيت رو آورديم .شما روي تخت خودت آروم خوابيده بودي و ما داشتيم اتاق را تميز مي کرديم .يادشبايي که تو آروم نمي شدي و من زير نور قرمز اوپن تورو آروم تو بغلم راه مي بردم تا خوابت مي برد .

ياد واکسنات ،شب نخوابيدنات، خوبي و خوشي ها .......

بگذريم اين يه قانون گذاشتن و گذشتن ...تو همون ميون آلبوم دوران مجردي منم بود اون عکسا ديگه منو برد تا دوردورا خيلي سال پيش.خونه عزيز جون با تموم خوبيها و دلتنگي هاش .روزهاي خوبي بود همه دور هم بوديم دوران خوب و خوشي بود ...

 

پسر گلم ديروز من خسته وکوفته اومدم خونه شما هم که لجبازيتون تمومي نداره اينقدر اذيتم کردي ناچار شدم بخوابونمت و بعد شروع کنم به ادامه بسته بندی وسایلا .وقتي بيدار شدي با بابايي رفتي پارک و من ادامه کار اينجوري بهتر بود.بهت خوش گذشت خداروشکر .

  

شب بابايي هم يه چند تا  جعبه وسايل رو بست و حالا با اين همه خستگي شما :مامان کي ميريم؟چرا اسباب بازيهاي منو برداشتي ريختي تو جعبه ؟ مامان کي ميريم ؟

مامان الان ميريم ؟ به توان هزاراتا از من پرسيدي و من هم جواب دادم ولي

خلاصه اینجوریا این روزها هم می خوان برن تا به فردا برسن و بشن دیروز من .آره گلی زندگی یعنی همین .امیدوارم بهترین روزها رو تجربه کنی گلم . دوستت دارم ای فرشته آسمونی که منو لایق مادر بودن کردی الهی هزاران بار شکرت دوستت دام .مرا ببین به فعل حال ...روزت مبارک ای مهربان من .

راستی چرا ما مادرمان را دوست داریم.

vrs9qkarvp80cknlskk.jpg
                     
q8ryz6nzo7iqvjwgjpiw.jpg
                
75umjq5miwax65j5ojh7.jpg
                
rwmxhxtnh9q65zzsoeu.jpg
6j94cjvoqelepjq7cys.jpg
0ab3jt5qxl8n1y4oz9gu.jpg
hbiz5v7atbyhrbs6t91.jpg
yi8gk2ohpgjkdyyntl25.jpg
mtdifqng1bvdyqgktxme.jpg
m3owpoju4vtizvhh1qy.jpg
y402cv0k5ojnyuh8ykz0.jpg
nbl7y86k9ee19vnyjm9.jpg
e1ndxq7xi09ohtzfuwa.jpg
tg0nqolsv6rv98anjof.jpg
qmegjfppy7ohzf8uucco.jpg
0fu58kdxyphsoaix954p.jpg

 
 

                                                          

دوستت دارم امید مامان با من بمان. گلم این شعر رو تا آخرش بخون حیفه نیمه رهاش کنی ...

                                                سروده استاد محمد حسین شهریار

آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
اما گرفته دور و برش هاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگی ما همه جا وول می خورد
هر کنج خانه صحنه ای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادرم
هر روز می گذشت از این زیر پله ها
آهسته تا به هم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل کوچه می رود
چادر نماز فلفلی انداخته به سر
کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
او فکر بچه هاست
هرجا شده هویج هم امروز می خرد
بیچاره پیرزن ، همه برف است کوچه ها
او از میان کلفت و نوکر ز شهر خویش
آمد به جستجوی من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد
آمد که پیت نفت گرفته به زیر بال
هر شب در آید از در یک خانه فقیر
روشن کند چراغ یکی عشق نیمه جان
او را گذشته ای است ، سزاوار احترام :
تبریز ما ! به دور نمای قدیم شهر
در ( باغ بیشه ) خانه مردی است باخدا
هر صحن و هر سراچه یکی دادگستری است
اینجا به داد ناله مظلوم می رسند
اینجا کفیل خرج موکل بود وکیل
مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در باز و سفره پهن
بر سفره اش چه گرسنه ها سیر می شوند
یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه
او مادر من است
انصاف می دهم که پدر رادمرد بود
با آنهمه درآمد سرشارش از حلال
روزی که مرد ، روزی یکسال خود نداشت
اما قطارهای پر از زاد آخرت
وز پی هنوز قافله های دعای خیر
این مادر از چنان پدری یادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خیل
او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود
خاموش شد دریغ
نه ، او نمرده ، میشنوم من صدای او
با بچه ها هنوز سر و کله می زند
ناهید ، لال شو
بیژن ، برو کنار
کفگیر بی صدا
دارد برای ناخوش خود آش می پزد
او مرد و در کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود
بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت :
این حرفها برای تو مادر نمی شود .
پس این که بود ؟
دیشب لحاف رد شده بر روی من کشید
لیوان آب از بغل من کنار زد ،
در نصفه های شب .
یک خواب سهمناک و پریدم به حال تب
نزدیک های صبح
او زیر پای من اینجا نشسته بود
آهسته با خدا ،‌
راز و نیاز داشت
نه ، او نمرده است .

نه او نمرده است که من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خیال من
میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
کانون مهر و ماه مگر می شود خموش
آن شیرزن بمیرد ؟ او شهریار زاد
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
او با ترانه های محلی که می سرود
با قصه های دلکش و زیبا که یاد داشت
از عهد گاهواره که بندش کشید و بست
اعصاب من بساز و نوا کوک کرده بود
او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده کاشت
وانگه به اشک های خود آن کشته آب داد
لرزید و برق زد به من آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز
تا ساختم برای خود از عشق عالمی
او پنج سال کرد پرستاری مریض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسر چه کرد برای تو ؟ هیچ ، هیچ
تنها مریض خانه ، به امید دیگران
یک روز هم خبر : که بیا او تمام کرد .
در راه قم به هرچه گذشتم عبوس بود
پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه
طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین
دریاچه هم به حال من از دور می گریست
تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم به سوره یاسین من چکید
مادر به خاک رفت .
آنشب پدر به خواب من آمد ، صداش کرد
او هم جواب داد
یک دود هم گرفت به دور چراغ ماه
معلوم شد که مادره از دست رفتنی است
اما پدر به غرفه باغی نشسته بود
شاید که جان او به جهان بلند برد
آنجا که زندگی ،‌ ستم و درد و رنج نیست
این هم پسر ، که بدرقه اش می کند به گور
یک قطره اشک ، مزد همه زخم های او
اما خلاص می شود از سرنوشت من
مادر بخواب ، خوش
منزل مبارکت .

آینده بود و قصه بی مادری من
ناگاه ضجه ای که بهم زد سکوت مرگ
من می دویدم از وسط قبرها برون
او بود و سر به ناله برآورده از مغاک
خود را به ضعف از پی من باز می کشید
دیوانه و رمیده ، دویدم به ایستگاه
خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع
ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه
باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نیمه باز :
از من جدا مشو
می آمدیم و کله من گیج و منگ بود
انگار جیوه در دل من آب می کنند
پیچیده صحنه های زمین و زمان بهم
خاموش و خوفناک همه می گریختند
می گشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
وز هر شکاف و رخنه ماشین غریو باد
یک ناله ضعیف هم از پی دوان دوان
می آمد و به مغز من آهسته می خلید :
تنها شدی پسر .
باز آمدم به خانه چه حالی ! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود :
بردی مرا بخاک کردی و آمدی ؟
تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر
می خواستم به خنده درآیم ز اشتباه
اما خیال بود
ای وای مادرم

 براي شادي روح تمام مادراني که در دل زمين آرام گرفته اند صلوات

                              

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مامان ماهان
6 خرداد 90 16:08
ای جان ......... دستت درد نکنه خیلی نازن


لطف داري عزيزم
مامان ماهان
6 خرداد 90 16:11
خونه جدید مبارکهههههههههههههه


ممنونم گلم
مامان فرشته
7 خرداد 90 1:47
سلام عزیز دلم خوبی ؟
وای چقدر این آپت عالی بود
چقدر جملاتی که در مورد مادر نوشته بودی دلمو لرزوند
ممنونم ازت بهترین مادر روی دنیا
خونه جدیدتون هم مبارکه ان شاا... با دل خوش و به سلامتی
بوسسسسسس


سلام گلم .ممنونم از لطفتت اي مهربون من
مامان قندعسل
7 خرداد 90 11:01
سلام عزیزم خسته نباشی ...کمکم نمیخوای؟من و قندعسل هسیم هاافرین مامانی چه جمله های قشنگی انتخاب کرده بودی


سلام خانم گلي .ممنونم از لطفتت
رعنا (مامان سیما)
7 خرداد 90 11:26
سلام عزیزم واقعا که روزها مثل برق و باد می گذره و برای ما خاطره هاشون می مونه اما امیدوارم این گذشت زمان خاطرات خوشی رو برامون به یادگار بذاره راستی خونه جدید مبارک ایشاللا با شیرین کامی و دلخوشی


سلام آره واقعا فقط بايد قدر لحظه لحظه زندگي و با هم بودنمون رو بدونيم ممنونم از محبتت
مونا (مامان النا)
7 خرداد 90 17:34
خونه ی جدیدتون مبارک خانم گل خسته نباشین
جملاتت خیلی قشنگ بود لذت بردم

پسملم رو ببوسسسسسسسسسسسسس


سلام ممنونم از لطفت گلم .تا بريم توي خونه فکر کنم يه چند هفته اي طول بکشه شماهم النا گلي خاله رو ببوس عزيزم


مامان آتین
8 خرداد 90 14:23
سلام عزیزم خونه نو مبارک ایشالا به خوشی و سلامتی توش بشینین و قشنگترین روزای زندگیتونو توش بگذرونین
عکسا هم خیلی قشنگ بودن مرسی گلمممممم


سلام.ممنونم عزيزم.
سودابه
8 خرداد 90 20:38
کلی لذت بردیم . همیشه شاد و خوش و سلامت باشی . پسر گلمون رو ببوس .


سلام.الهي شادي مهمون دلتانون باشه
سودابه
8 خرداد 90 20:53
این آدرس مربوط به یه فروشگاه اینترنتیه . این جور مواقع که آدم طرح و برنامه هایی داره و شاید همه چیز دم دست نباشه ،خیلی به کار میاد.
http://baharfood.shopingfa.com/


سلام .ممنونم خوب بود
مامان فرشته
10 خرداد 90 3:43
سلام عزیز دلم خوبی ؟
بوسسسسسس

سلام گلم خوبيم به خوبي شما
مامان شازده کوچولو
10 خرداد 90 13:37
سلام عزیزم
خسته نباشی ، اسباب کشی خیلی سخته ، من اسفند 88 به خونه ای که خودمون ساختیم اومدم مطمئن باش وقتی رفتی خونه ات تمام خستگیت از تنت در میره چون ثمره کار و تلاشت رو میبینی.
ان شاالله به سلامتی جا به جا بشی


سلام عزيزم.حتما همينطوره عزيزم .موفق باشيد .دوستون دارم
مامان ماهان
11 خرداد 90 9:29
سلام خوبییییییییییییییییییییی


سلام.ما خوبيم به خوبي شما زنده باشيددوستون دارم
مامان پرهام
14 خرداد 90 14:57
سلام خونه ی نو مبارک ایشاللا توی خونه ی جدید همیشه سالم و خوش باشی. عکس و نوشته های مادری هم خیلی ماه و ناز بود. ممنونم


ممنونم گلم .
مامان فرشته
16 خرداد 90 11:36
سلاممممممم عزیزم
ممنونم از محبت
خیلی ماهی
عاشقتم
بوسسسسسسس


قربووووووووووونت لطف داري