محمدحسینمحمدحسین، تا این لحظه: 17 سال و 28 روز سن داره

محمدحسین عشق جاودان

می خوام باهات درد دل کنم ...

1389/12/15 11:29
1,533 بازدید
اشتراک گذاری

    

هوالمحبوب

سلام 

عزيزترين کسم.سلام شيرين کسم .همه کسم .

امروز هوا خيلي خوب و بهاريه .عزيز دلم جمعه که هوا خوب شده بود غروب هوا باروني شد !!!!!!

ديروز دلم خيلي گرفته بود .

دلم تنگه براي گريه کردن کجاست مادر کجاست گهواره من ...

                       

آخر راه اومدن با روزگار  گره کوریه که بخت منه
که تموم اتفاقای بدش  شاهد زندگی سخت منه

شاید این زخمی که از تو خوردم و از حرارتش زبونه میکشم
یا تموم بی کسی هامو همش  فقط از دست زمونه میکشم
بگو بازم هوامو داری و مثل همه منو تنها نمی ذاری
بگو هستی تا نترسونتم ظلمت این شب تکراری

بگو هستی و روی ماهتو امشب پشت ابرا پنهون نمیشه
آسمون بخت تیره ی من ابری نمی مونه همیشه

من که پشتم به خودت گرمه و باز هرچه این راهو میام نمیرسم

نکنه دستمو ول کردی که برم که به هرچی که میخوام نمیرسم

شایدم من اشتباهی اومدم که در بسته رو وا نمیکنی

من به این سادگی دل نمیکنم از تو که منو رها نمیکنی

بگو بازم هوامو داری و مثل همه منو تنها نمی ذاری
بگو هستی تا نترسونتم ظلمت این شب تکراری
بگو هستی و روی ماهتو امشب پشت ابرا پنهون نمیشه
آسمون بخت تیره ی من ابری نمی مونه همیشه

محمد حسين جان هميشه سعي کن در زندگي مردانه زندگي کني و خدا رو ناظر اعمالت ،حتي فکرت بدوني و حرمت ها را هيچ وقت نشکني و اين حديث از پيامبر اکرم (ص) را به ياد داشته باش:

آنچه را که براي خودت مي پسندي براي ديگران هم بپسندي و آنچه را که براي خودت نمي پسندي براي ديگران هم نپسندي.

عزيز دلم بي خيال از اينکه دلم گرفت .بي خيال... زندگي بايد کرد هر جور که شد .

خداوند که داره ما رو مي بينه و از دلمون و فکرمون هم خبرداره پس بهتره که به شونه هاش تکيه کنيم و مطمئن باشيم مصلحته حتي اگه همه مصلحتها براي من نوعي باشه که بدبيارم و...  تلاش خودت رو بکن و صدبارهم که شده. هربارکه افتادي خودت پاشو دست من و تو، تو دست خداست هميشه باهامونه و مارو فراموش نمي کنه مطمئنم و مطئمن باش .

                                

آخيش يک کم آروم شدم يه درد دل مادرانه ، يه بغض بي صدا ،يه ... هرچي که بود تموم شد و رفت.

                      

راستي ديدي محمد حسين بالاي صفحه ي وبلاگت نوشته مثلا امروز

محمدحسین جان تا این لحظه ، 3 سال و 10 ماه و 21 روز و 11 ساعت و 41 دقیقه و 1 ثانیه سن دارد،نمي دونم شما کي دارين اينو مي خونين و اونروز بالاي وبلاگت چي نوشته اميدوارم 120 سال نه کمه هزار و 20 ساله باشي ...

                                                       

قلب مني ،عمر مني دوستدارم تو مال مني

يادت باشه تو خيال مني

  

توي اين حال و هوا بودم فکر کنم بد نيست اينو بخوني :

                              

شبي از شبها ، مردي يك خواب عجيب ديد.

 او در عالم رويا ديد كه شانه به شانه خداوند بر روي ماسه هاي كنار دريا  قدم مي زند و درهمان حال ، در آسمان بالاي سرش، صحنه هائي از  دوره هاي مختلف زندگيش،  مثل فيلم سينما نقش  بسته  است.

  او كه محو تماشاي آسمان بود، ناگهان متوجه شد كه در صحنه هائي از زندگي، به عوض جاي پاي يك نفر،جاي پاي دو نفر بر روي ماسه ها نقش   بسته است، يكي جاي پاي خودش و ديگري جاي پاي  خداوند.

 او به چيز ديگري هم توجه كرد و آن اينكه در بسياري از صحنه هاي زندگي، در مسيرحركت به جلو فقط جاي پاي يك نفر به چشم مي خورد و اين در زمانهائي بوده كه او دوره هاي بسيار سخت و رنج  آوري از زندگي را طي مي كرد.

   بنابراين با ناراحتي به خداوند كه همچنان در كنارش راه مي رفت رو كرد و گفت : " پروردگارا ! ... تو قبلا گفته بودي كه اگر به تو رو بياورم و ترا دوست بدارم، در تمام مسير زندگي در كنارم حركت خواهي كرد و همواره با من خواهي بود.پس چرا در مشكل ترين روزهاي زندگيم،فقط يك جاي پا در اين صحنه ها ديده مي شود ؟

 من قادر به فهم اين نيستم كه چرا درست در همان اوقاتي كه بيش از هر زمان ديگري به تو نياز داشته ام ، تو مرا تنها گذاشتي ؟ "

   خداوند در پاسخ ، لبخندي زد و گفت : " فرزند دلبندم! ... من ترا دوست دارم و هرگز تنهايت نگذاشته ام .

  آن زمانهائي كه در زندگي دچار غم و رنج بوده اي و فقط يك جاي پا در اين صحنه ها مي بيني،من ترا روي دستهايم بلند كرده بودم تا به سلامت از موانع  و مشكلات بگذرانم ! "  

             

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان فرشته
16 اسفند 89 11:07
سلام عزیزم کاملاً از نوشته هات مشخصه که این پست ها رو واقعاً از صمیم قلبت می نویسی چون خیلی احساس توشه بوسسسسس
سارا
16 اسفند 89 15:07
سلام عزیزم خیلی قشنگ بود احساس مادرانت بسیار زیباست
مامان فرشته
18 اسفند 89 10:38
سلام عزیزم ان شاا... 120 سال زیر سایه پرمهر و محبت مامان و بابای مهربونش زندگی می کنه خیلی دل نوشته هاتو دوست داشتم
مامان پرهام
18 اسفند 89 19:52
سلام امیدوارم همیشه شاد باشی. منم دلم گرفته بود! همه یه روزی اینطوری می شیم دیگه ولی مهم اینه که به بچه هامون شادبودن رو یاد بدیم.
مامان فرشته
20 اسفند 89 13:46
مامان با احساس مهربون چرا نظراتمون نیست ؟ نمی خوای آپ کنی
مامان فرشته
23 اسفند 89 14:38
سلام عزیز دلم مامان با احساس باور کن من تا حالا دوتا دیگه هم پیغام گذاشتم برات اما اینجا نیست بوسسسسسسسس
مامان فرشته
24 اسفند 89 15:47
سلام عزیزم نمی خوای نظرات رو تایید کنی ؟
مامان پرهام
26 اسفند 89 15:47
خدای مهربون ما پدر و مادر ها رو آفرید تا ما هم جاهایی بنده های پاک و کوچولوش رو بغل کنیم و غذا بدیم تا بزرگ بشن و مراقب نسل بعدی.
مامان فرشته
29 اسفند 89 17:51
بر ما سالی گذشت بر زمین گردشی و روزگار را حکایتی امید که آن کهنه رفته باشید به نکویی و این تازه بیاید به شادی سال نو مبارک
مامان درسا
16 خرداد 90 17:54
سلام مامان مهربون محمد حسین جان

چه وبلاگ ماهی دارین

اگه دوس داشتین به ماهم یه سری بزنید

ببخشید میتونم ازتون خواهش کنم بالای

صفحه وبلاگتون رو به منم یاد بدین قسمت

متحرک تاریخ تولد گل پسرتون

ایشا.. صد ساله بشه




ممنونم گلم .از کدهاي زيباسازي وبلاگ استفاده کن