آرزویــــــم بـــــــرایت ایــــــــن است...
به نام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست
خدای عزیز و مهربانم تو را شکر می گویم به خاطر همه داشته ها و نداشته هایم .
پسر گلم سلام .عمر مامان سلام
یه چند ماهی می شه که برات هیچ ننوشتم .به چند دلیل امتحانای پایان ترم و مشغله کاری واقعا وحشتناک از صبح تا ... وقتی که حتی بعضی وقتا که می یومدم خونه خواب بودی و..
حالا اومدم گلم بگم که تولدت حتی نتونستم بیام برات پیام تبریک بذارم حالا اومدم با کلی عکس و لبخند .
آرزویــــــم بـــــــرایت ایــــــــن است
کـــه در میـــان مردمــــی که می دونـــد بــــرای زنـــــده بــــــــودن،
آرام قـــــدم بــــــرداری بــــــــرای زندگـــــــی!
صبـــــور و محکـــــــم و در سکـــــــوت!
از تولدت شروع کنم یا نه قبلتر .
از تعطیلات عید که با مریض شدنت شروع شد - سیزده بدر و تولد و جشن فارغ التحصیلی شما از پیش دبستانی و ...
عمر منی همه دنیای من تو هستی و فقط عشق تو منو به آینده امیدوار می کنه .هنوز لجبازی و خیلی کم حرف گوش می دی .کاری نمی تونم بکنم بعضی وقتا دعوات می کنم .بد اخلاق می شم بعد از دست خودم عصبانی ...
بریم به دیروزهای نه چندان دور
بعد از بیمارستان رفتیم با مادراینا امامزاده هاشم .
سیزده بدر
اینجا دعوات کرده بودم آخه دوباره کامپیوتر رو خراب کرده بودی و من بیچاره برات تقویم درست کرده بودم و روی دسک تاپ خروجی داده بودم وقتی هم ویندوز عوض کردیم همه پاک شد و من دوباره باید از اول دریت می کردم بهت چندهزار بار تذکر داده بودم اما .... روی پله ها خوابت برد .
اینم همون تقویم
تولد تولد تولدت مبارک
روز تولدت همزمان شده بود با ایام فاطمیه واسه همین یه کیک خونگی درست کردم هفته بعد برات تولد گرفتم .لازم به ذکر است من این کیک رو گذاشتم سرد بشه بعد تزیین کنم که دیدم شما قاچش کردی اونم چندتا ولی باز یه تولد سه نفره برات گرفتیم .نیم ساعت بعد مادر و عمه الناز اینا اومدن خونمون .مادر جون برات یه بلوز شورت آوره بود.
از راست امیر علی - ملیکا-سنا- محمدحسین- محمد مهدی - آتنا و آیدا
روز جشن تولدت از این کارتها که برات درست کردم به همه مهمونامون یکی یه دونه با پیام تشکر از حضورشون در آغاز هفتیمن سال زندگیت تقدیم کردیم .
آخر شب تولد گل پسری مثل همیشه آخر جشن هایی که برات می گیریم باید مریض شی و بعد بریم دکتر عجبا این حکایتی شده ؟؟!!!!!!!!!!!!!!!
داریم می ریم واکسن بزنی مردی شدی واسه خودت . مسیری که باید می رفتیم تا مرکز بهداشت این منظره قشنگ بود حیفم اومدم عکس نگیرم.البته واکسن 6 سالگیته موقعی که داشتم عکسا رو دانلود می کردم اشتباها نوشتم 6 ماهگی .
بعد از واکسن موقع برگشت
جشن پایان دوره پیش دبستانی
تابستون گرم٩٢
شبایی که بابایی شیفت بود من و تو تنهایی پایین می خوابیدیم یه کمی می ترسیدم از تنهایی ببین تورو خدا چجوری خوابیدی
قربونت برم داشتم نماز می خوندم دیدم سجاده پهن کردی و داری نماز می خونی .فدای تو بشم هیشه به یاد خدا باش که همیشه به یاد تو هست.
اولین شبی که تو اتاق خودت خوابیدی 26 اردیبهشت 92
روز تولد سنا 27 اردی بهشت 92 جمعه بابایی شیفت بود.
حدس بزنین این عکس چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
روزی که واکسن زدی گفتی از جای واکسن روی دستت عکس بگیرم.
بعد از امتحانای میان ترم رفتیم آستانه خونه دایی محسن اینا با عزیزجون خیلی خوش گذشت .
تولد بابایی علی جونم تولدت مبارک .امیدوارم روزهای خوبی پیش روت باشد . یه کیک و بستی و البته شام خوشمزه ای که دوتایی درست کردیم پلوکباب .خیلی ساده اما شیرین بود . 26/4/92
اهورا جون با مامانش زن دایی نازنین و زن دایی میترا و محمدعلی جون یه روز اومدن خونمون شما با هم آب بازی کردین وان کوچولوت رو هم آوردی بازی کردین .روز خوبی بود.
چند روز پیش خونه دایی مجتبی اینا بودیم این عکسو تو آلبوم دیدم ازش عکس گرفتم چقدر کوچولو بودی و ریزه عمرم.اینجا محمد مهدی به دنیا اومده بود .
به روزترین عکس تا امروز .دقیقا سه چهار روز پیش رفتیم خونه دایی مجتبی اینا ازت گرفتم
و این عکس قشنگ که زن دایی میترا و زهرا و مژده جون و بابایی رفته بودیم صوفیانده بقیه عکساش برای بعد .